درود ای واپسین صبح ای سحر بدرود
که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود
به صبحِ راستین سوگند
به پنهان آفتابِ مهربارِ پاکبین سوگند
که آرش جان خود در تیر خواهد کرد
پس آنگه بی درنگی خواهدش افکن
زمین می داند این را
که تن بی عیب است و جان پاک
نه ترسی در سرم نه در دلم باک است
نفس در سینه ها بیتاب میزد موج
----سیاوش کسرایی----
شامگاهان،
راهجویانی که میجستند، آرش را بهروی قله ها، پیگیر،
باز گردیدند.
بینشان از پیکر آرش،
با کمان و ترکشی بیتیر.
آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش.
کار صدها صدهزاران تیغۀ شمشیر کرد آرش.
این هم آرش کمانگیر با صدای خود شاعر
http://www.parand.se/t-kasraei-arash.htm
حس می کنم با سیاه و سفید کردن عکس انگار از خود وقعه عکس گرفتی و پیوستش کردی به تاریخ
خیلی عالی شده نه بهتر ، دل انگیز برای من :)
عالی است مهدی عزیز
ممنون
یک « لیلا » می آمد همیشه به من و تو سر می زد مهدی ؟ هم او که همشهریمان بود و ساکن دانمارک . . . خیلی وقت است پیدایش نیست !!
در همین نزدیکیست :)
dun know
مرا به اعماق تاریخ فرو بردی و با آرش جان بخشیدی...
آرش جان مردم ایران است.
ممنون اپی جان